یکشنبه 24 تیر 1403 - 12:41 قبل از ظهر

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 550
نویسنده پیام
6816 آفلاین


ارسال‌ها : 1306
عضویت: 27 /3 /1391
محل زندگی: َAstaneh Ashrafieh
سن: 15
تشکرها : 764
تشکر شده : 798
دوران کودکی بچه های دهه ی شصت و هفتاد/طنز

یادش بخیر چقدر حرص میخوردیم وقتی روز تعطیل رسمی با جمعه تداخل داشت ؟!

.

.

.

بچه های نسل امروز هیچوقت رابطه نوار کاست رو با خودکار بیک نمیفهمن…

.

.

.

ما بچه بودیم یه بازی بود به نام :

«همه ساکت بودند ناگهان خری گفت» …

صد برابر پلی استیشن ۳ لذت داشت !

.

.

.

بچه کـــه بــودیم یکی از تفریحات سالم ما این بود:

که پنکه رو خاموش میکردیم,

یکم که سرعتش کم میشد, با انگشت پَره هاشو نگه میداشتیم…

.

.

.

یادش به خیر زمانی که راهنمایی بودیم یه دبیر داشتیم هر موقع از دست ما عصبانی میشد میگفت:

گوساله ها خجالت بکشید من جای پدرتون هستم!

.

.

.

یادش بخیر یه زمانی توو مدرسه با دوستمون هماهنگ می کردیم که :

تو اجازه بگیر برو بیرون منم ۲دقیقه دیگه میام!

بعد معلم عقده ای می گفت صبر کن تا دوستت بیاد بعد برو…..

من که حلالشون نمی کنم!!!!!

.

.

.

یه زمان از امتحانات که بر میگشتیم ، مامانمون میپرسید : چند میشیی ؟؟؟

با صدای بلند داد می زدیم ۲۰ !

یادش گرامی باد !

۱ دقیقه سکوت لطفا !!!

.

.

.

یادش بخیر بچه بودیم اون موقع ها شماره ها روی تلفن نمی افتاد !

زنگ میزدیم مزاحم میشدیم

یه بار زنگ زدم یه دختره گوشی رو برداشت ، منم فوت میکردم !

دختره گفت ، خوب حالا من با فشار دادن یک دکمه …..

آقا ما هم از ترسمون سریع قط میکردیم !

یه همچین اسگل هایی بودیم ما !!!

.

.

.

یادش بخیر قدیمـا رو عیدی فک و فامیل حســـــاب باز میکردیم

الانا خیلـــی بهمون لطف کنن ماچمون میکنن…!

.

.

.

والا ما بچه بودیم همش اون خانوم مجری مهربونه بودا خانوم رضایی! میگفت: 

شما… مام میگفتیم: ما؟ میگفت: بعله شما که نزدیک تلویزیون نشستی، یکم برو 

عقبتر بشین! مام میرفتیم عقب! بعد میگفت: یکم عقبتر! آقا مام تا نزدیکیهای 

در ورودی میرفتیم عقب که نکنه لج کنه کارتون نشون نده..! یعنی یه همچین 

اسکولای دوست داشتنی ای بودیم ما..!

.

.

.

این روزا به بچه ها میگن “برو گم شو”

میره تو اتاقش ، بعد بابا مامانه خودشون میرن منت کشی !!!

قدیما به ما میگفتن برو گم شو ،

جا نداشتیم همینطوری مجهول بودیم الان کجا باید بریم !؟!؟!


امضای کاربر : به روزها دل مبند ،
روزها به فصل که میرسند ، رنگ عوض میکنند

با شب بمان ،
شب گرچه تاریک است ، لیکن همیشه یک رنگ است . . .

دوشنبه 30 مرداد 1391 - 20:16
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از 6816 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sogand14 & karen & secret &
sogand14 آفلاین


مدیران انتخابی
ارسال‌ها : 1646
عضویت: 19 /2 /1391
محل زندگی: همینجا رو زمین خدا
سن: 15
تشکرها : 1763
تشکر شده : 1748
پاسخ : 1 RE دوران کودکی بچه های دهه ی شصت و هفتاد/طنز

خیلی جالب بود

یه زمان از امتحانات که بر میگشتیم ، مامانمون میپرسید : چند میشیی ؟؟؟

با صدای بلند داد می زدیم ۲۰ !

یادش گرامی باد !

یادش بخیر یه زمانی توو مدرسه با دوستمون هماهنگ می کردیم که :

تو اجازه بگیر برو بیرون منم ۲دقیقه دیگه میام!

بعد معلم عقده ای می گفت صبر کن تا دوستت بیاد بعد برو…..


امضای کاربر :
 خالق من بهشتی دارد نزدیک ، زیبا و بزرگ
            و دوزخی دارد به گمانم کوچک و بعید
                       و در پی دلیلی است که ببخشد ما را ...

" دکتر شریعتی "


دوشنبه 30 مرداد 1391 - 20:37
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از sogand14 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: 6816 /
v26 آفلاین



ارسال‌ها : 589
عضویت: 5 /5 /1391
محل زندگی: مرند
سن: 19
تشکرها : 114
تشکر شده : 136
پاسخ : 2 RE دوران کودکی بچه های دهه ی شصت و هفتاد/طنز

نقل قول از sogand14

خیلی جالب بود

یه زمان از امتحانات که بر میگشتیم ، مامانمون میپرسید : چند میشیی ؟؟؟

با صدای بلند داد می زدیم ۲۰ !

یادش گرامی باد !

یادش بخیر یه زمانی توو مدرسه با دوستمون هماهنگ می کردیم که :

تو اجازه بگیر برو بیرون منم ۲دقیقه دیگه میام!

بعد معلم عقده ای می گفت صبر کن تا دوستت بیاد بعد برو…..

بجاي 20 ميگفتيم مثل اب خوردن بود يادش بخير قديما


امضای کاربر : آبي تر از آنيم كه بيرنگ بميريم
از شيشه نبوديم كه با سنگ بميريم
تقصير كسي نيست كه اينگونه غريبيم
دشايد كه خدا خواست كه دلتنگ بميريم
دوشنبه 30 مرداد 1391 - 22:52
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از v26 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: 6816 /
setareh آفلاین


مدیران انتخابی
ارسال‌ها : 1658
عضویت: 20 /3 /1391
محل زندگی: bam
سن: 19
تشکرها : 458
تشکر شده : 685
پاسخ : 3 RE دوران کودکی بچه های دهه ی شصت و هفتاد/طنز

یادش بخیر یه زمانی توو مدرسه با دوستمون هماهنگ می کردیم که :

تو اجازه بگیر برو بیرون منم ۲دقیقه دیگه میام!

بعد معلم عقده ای می گفت صبر کن تا دوستت بیاد بعد برو…..

من که حلالشون نمی کنم!!!!!

ایول اینو خوب اومدی ای که چه حالی میداد


امضای کاربر :
سه شنبه 31 مرداد 1391 - 02:09
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از setareh به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: 6816 /
ارسال پاسخ
پرش به انجمن :