یکشنبه 24 تیر 1403 - 1:52 قبل از ظهر

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 348
نویسنده پیام
mahoozi89 آفلاین


ارسال‌ها : 1324
عضویت: 25 /1 /1391
محل زندگی: جم
تشکرها : 902
تشکر شده : 1798
در راهروی بیمارستان ... !

مردی جوان در راهروي بيمارستان ايستاده، نگران و مضطرب.

در

انتهای کادر در بزرگي ديده مي شود با تابلوی "اتاق عمل".

چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح با لباس سبز رنگ از آن خارج مي

شود.

مرد نفسش را در سينه حبس مي کند.

دکتر به سمت او مي رود.

مرد با چهره

ای آشفته به او نگاه می کند.

دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کرديم تا همسرتون رو نجات

بديم.

اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون براي هميشه فلج شده.

ما

ناچار شديم هر دو پا رو قطع کنيم، چشم چپ رو هم تخليه کرديم ...

بايد تا آخر عمر

ازش پرستاري کنی، با لوله مخصوص بهش غذا بدی

روي تخت جابجاش کنی، حمومش کنی،

زيرش رو تميز کنی و باهاش صحبت کنی ...

اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش

آسيب ديده ...

با شنيدن صحبت های دکتر به تدريج بدن مرد شل می شود، به ديوار تکيه می

دهد.

سرش گيج می رود و چشمانش سياهی می رود.

با ديدن اين عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می

گذارد.

دکتر: هه ! شوخی کردم ... زنت همون اولش مُرد !!!!!


امضای کاربر : * وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است.*

شنبه 11 شهریور 1391 - 15:10
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از mahoozi89 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sogand14 & karen & arthuriya &
sogand14 آفلاین


مدیران انتخابی
ارسال‌ها : 1646
عضویت: 19 /2 /1391
محل زندگی: همینجا رو زمین خدا
سن: 15
تشکرها : 1763
تشکر شده : 1748
پاسخ : 1 RE در راهروی بیمارستان ... !

عجب دکتریه هاااااا

اون چیزایی که گفت از مرگم بدتر بود


امضای کاربر :
 خالق من بهشتی دارد نزدیک ، زیبا و بزرگ
            و دوزخی دارد به گمانم کوچک و بعید
                       و در پی دلیلی است که ببخشد ما را ...

" دکتر شریعتی "


شنبه 11 شهریور 1391 - 16:03
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
karen آفلاین



ارسال‌ها : 2248
عضویت: 22 /3 /1391
محل زندگی: زیـرآسـمـون ایـن شهـر
سن: 17
تشکرها : 1925
تشکر شده : 1197
پاسخ : 2 RE در راهروی بیمارستان ... !

وای مرده نزدیک بود سکته کنه اون منتظر بود دکتر از اتاق عمل که اومد بیرون بگه متاسفم تموم کرد تا از خوشحالی نفهمه چیکارکنه


امضای کاربر : از تمام دلتنگی ها،
از اشک ها و شکایت ها
که بگذریم ..
باید اعتراف کنم : مادرم که می خندد.. خوشبختم..










شنبه 11 شهریور 1391 - 16:17
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ
پرش به انجمن :