شنبه 23 تیر 1403 - 11:25 بعد از ظهر

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 224
نویسنده پیام
sogand14 آفلاین

مدیران انتخابی
ارسال‌ها : 1646
عضویت: 19 /2 /1391
محل زندگی: همینجا رو زمین خدا
سن: 15
تشکرها : 1763
تشکر شده : 1748
بی تو خواهم مرد

خداوند را باز به مهمانی دلم دعوت می كنم ، نمی دانم كه دعوتم را می پذیرد یا نه ؟ ولی یك عاشق از معشوقه خود دست نخواهد كشید .

آن قدر درش را خواهم كوبید، یا از درگاهش مرا می راند یا مرا می پذیرد.

بیا عزیزم دلم ، خدای من خیلی اذیتت می كنم ولی بیا كه به تو و آغوش پر مهرت نیازمندم و می خواهم كه با تو صحبت كنم نه با صدا و حركت لب هایم بلكه با سكوت خود با دلم با تو سخن بگویم.

عزیز دل من ،...........

ای عشق واقعی كه فقط شایسته توست فقط و فقط مخصوص تو و دیگر هیچ ...

خدایا می دانی كه این آدم هاچه بلائی بر سرم آوردن، دیدی با من و دلم چه كردند دیدی مرا شكستند.

ای خدا چرا مرا ترسناك آفریدی كه از من فرار می كنند؟

چرا چهره مرا زیبا نیافریدی كه از من نترسند و به من دروغ نگویند.

شاید تو هم از دست من آن قدر خسته شوی كه مثل آنها بروی ؟

ولی می دانی من كسی را در این دنیای فانی ندارم ، می دانی من و دلم مثل تو تنها هستیم.

نمی دانم اگر تو نبودی من چكار می كردم ؟

بعضی وقت ها از خودم بدم می آید از دلم از احساسم از همه چیزی كه به من دادی و مرا از دیگران جدا كردی.

آخر چرا من ؟

گرچه، اگر من نبودم كسی دیگری بود و او هم همین حرف ها را می گفت...

خدا عزیزم نمی دانم چرا آن قدر از من بدت می آید، مگر نه این است كه تو نور خود را در جسم خاكی انسان دمیدی ، مگر من از وجود تو نیستم چرا پس با من نامهربانی ؟

خدایا تو كه از من نمی ترسی ، نه ؟ ترس كه در تو راه ندارد ، دارد ؟

چه كنم من كسی جزء تو ندارم كه با او حرف بزنم ، می دانی تنهایی حرف زدن و گریه كردن را دوست ندارم .

دوست دارم كسی باشد ، یكی كه از من نترسد و از حرف های من ناراحت نشود.

زمانی كه زندگی من به پایان برسد و به تو بپیوندم آنگاه روحم به آرامش رسد و دیگر هیچ نمی خواهم ، هیچ ....نمی دانم این نامه ها را می خوانی یا نه مثل بقیه نامه هایم نخوانده بر می گردانی ؟

می خواهم مثل همیشه این درد را تحمل كنم ، نمی خواهم به خاطر رهایی از این دردی كه در وجودم است به كسی غیر از تو پناه ببرم.

مثل آدم معتادی كه دردی در خود دارد و در حال ترك آن است می مانم، نمی دانم شاید بدتر می خواهم جسم خود را پاك كنم و خود می دانی كه اینكار چقدر سخت است برای بدن ضعیف و لاغر من كاری بس دشوار است.

برای دلی كه آن قدر مراقبش بودم تا ضربات شلاق روزگار را نچشد حال ببین كه این ضربات تازیانه چگونه روح و جسم و قلبم را زخمی كرده است.

كلمات هم دگر در نوشتن دردهایم یاریم نمی كنند!

بی تو یك روز در این فاصله ها خواهم مُرد


امضای کاربر :
 خالق من بهشتی دارد نزدیک ، زیبا و بزرگ
            و دوزخی دارد به گمانم کوچک و بعید
                       و در پی دلیلی است که ببخشد ما را ...

" دکتر شریعتی "


شنبه 04 آذر 1391 - 17:00
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از sogand14 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: karen &
karen آفلاین



ارسال‌ها : 2248
عضویت: 22 /3 /1391
محل زندگی: زیـرآسـمـون ایـن شهـر
سن: 17
تشکرها : 1925
تشکر شده : 1197
پاسخ : 1 RE بی تو خواهم مرد

می خواهم مثل همیشه این درد را تحمل كنم ،

نمی خواهم به خاطر رهایی از این دردی كه در وجودم است به كسی غیر از تو پناه ببرم.

حرف نداشت سوگندی جونم


امضای کاربر : از تمام دلتنگی ها،
از اشک ها و شکایت ها
که بگذریم ..
باید اعتراف کنم : مادرم که می خندد.. خوشبختم..










شنبه 04 آذر 1391 - 17:05
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از karen به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sogand14 /
ارسال پاسخ
پرش به انجمن :